01/07/2007

گرداننده گرامی گیل ماز

از لطف شما باز هم ممنونم. ولی چرا «نگاهی از پایین»؟ این «پایین» و «بالا» را چه کسی تعیین می کند جز اینکه یک سلسله روابط و مناسبات اجتماعی که بیشتر آنها بدون آنکه درباره شان فکر شده باشد، به جامعه و آدمها تحمیل شده است؟
آیا همان احساس «شهری» بودن دیگران نیست که به دیگران تحمیل می کند تا خود را «دهاتی» بپندارند؟ و آیا همان احساس «بالا» بودن دیگران نیست که به دیگران این احساس را منتقل می کند که باید خود را «پایین» بپندارند؟
نه، هم میهن، همشهری، و هم ولایتی عزیز، بگذار این پیوند آب و خاک و انسانی به نام روزنامه های مجاز کاهش یابد (همین روزنامه هایی که اکنون در جمهوری اسلامی منتشر می شوند و کوشش نویسندگانشان را اگر و هرگاه دست به روشنگری می زنند باید ارج نهاد) و کسانی خود را «شهری» یا از «بالا» بپندارند. واقعیت ناب اما این است که چنین سلسله مراتبی در مناسبات انسانی وجود ندارد. وجود ندارد مگر آن زمانی که ما به آن تن بدهیم و آن را به عنوان یک امر بدیهی و ناگزیر بپذیریم
از همین رو، از اینکه به من لطف کردید سپاسگزارم ولی از اینکه خود را مانند دوران کودکی به مثابه «دهاتی» در برابر «شهری» این بار به عنوان «کوچک و گمنام» در «پایین» قرار داده اید خیلی دلخورم. من بسیاری از روستاهای ایران از جمله شمال را از نزدیک و پیاده در برنامه های کوهنوردی دانشکده مان زیر پا نهاده ام. امروز هرگاه خاطرات و چشم اندازهای آن دوران را به یاد می آورم به نظرم می رسد فیلمی بوده که زمانی تماشایش کرده ام و کسی دیگر بوده که آن روزها را از سر گذرانده است. به نظرم خیالی و بسیار بسیار دور می آید. فکر نمی کنم هیچ جای جهان روستاییان مهربان و دست و دلبازی مانند ایران داشته باشد. دست کم تا اواخر دهه شصت که من یک بار دیگر گذارم به یک روستای دورافتاده در گیلان افتاد و نامش را متأسفانه به یاد ندارم، اینگونه بود

چرا می نویسید «بالاخره یکی ما رو دید»؟ می دانید بدون شماها همه آقایان و خانم های «متشخص و معروف» هیچ هستند؟ در واقع این آنها هستند که به این دیدن، به دیدن شما هر اندازه «کوچک و گمنام» نیاز دارند
از قلم من تعریف کرده و نوشتید «بعضی ها چه قلمی دارند». می دانید، من این تحسین شما را با تمام وجود درک می کنم و از آن شاد می شوم. چرا که رابطه من با حرف و واژه یک رابطه عاشقانه است. من با مهربانی نوازششان می کنم تا با من راه بیایند. آنها می دانند چقدر تلاش می کنم تا هر کدام را در جای خود قرار دهم و ارزش و قدر هر یک را بشناسم. از همین رو آنها نیز به نوبه خود تلاش می کنند به گونه ای کنار هم بنشینند تا آنچه را فکر می کنم، و گاه حقیقتا کلام از بیانش قاصر است، به بهترین شکل ممکن بیان شود. این خودپسندی نیست، ولی من می دانم از چه موهبتی در بیان افکارم برخوردارم و از همین رو می خواهم آن را در بهترین راه ممکن به کار بندم. این موهبت را مدیون خواندن بسیار، فکر کردن بسیار، دقت فراوان، گوش فرا دادن و البته تمرین و تکرار در نوشتن و ترجمه هستم. شما هم خوب می نویسید و قطعا با کوشش خواهید توانست فاصله بین فکر و بیان را البته تا جایی که ممکن است از میان بردارید اگر چه من و شما در دو دنیای کاملا متفاوت زندگی می کنیم. در دنیای شما «بیان» اقدامی خطرناک است و در این کشوری که من زندگی می کنم بدون «بیان» شما را انسانی فعال نمی شمارند! باور می کنید در دبستان و دبیرستان اگر دانش آموزی بهترین شاگرد باشد و نمراتش همه عالی باشند ولی اگر در کلاس درس انگشت خود را برای پاسخ دادن و اظهار نظر بلند نکند و فردی ساکت باشد نه تنها از نمره کارنامه اش کم خواهد شد بلکه در آن یادآوری می شود که وی شاگردی کم حرف و «غیرفعال» بوده است؟!
دلتان را به درد نمی آورم و شما را به «حسادت» نمی اندازم. این حس درد و رشک را سالهاست که من با خود حمل می کنم و اینکه مردم ایران نمی توانند از یک زندگی آسوده و شایسته لذت ببرند، رنج روزانه من است
و اما حرف من و شما درباره محدوده کار تشکل ها یا گروه های معین تناقض ندارد. ولی فکرش را بکنید که بدون تأکید نالازم بر بعضی محدودیت ها چگونه می توان مخاطبان بیشتری و در موارد معین پشتیبانان بیشتری یافت. آیا فکر نمی کنید که مثلا یک گروه مدافع حقوق کودکان وقتی ببیند مدافعان محیط زیست و یا آموزگاران فلان شهر و منطقه هم به فعالیت آنها توجه می کنند و حاضرند از آنها پشتیبانی کنند، چقدر روحیه خواهند گرفت؟ حرف من این است: وقتی می نویسیم، می خواهیم با کسانی رابطه برقرار کنیم. پس هم زبانمان باید ساده باشد (نه سطحی زیرا پیچیده ترین مفاهیم را نیز می توان با زبان ساده توضیح داد و درباره شان حرف زد) و هم تا جایی که ممکن است برای خودمان محدوده و «خط قرمز» تعیین نکنیم. خود، خویشتن را از مخاطبان بیشتر محروم نکنیم! همین

خوب شد که عنوان لینکها را به «پیوندها» تغییر دادید. حالا پیوندتان را می توانید در سایت من هم ببینید. اگرچه با دو واژه «دوشیزه» و «باکره» (بر پیشانی وبلاگتان) البته اگر آنها را در چهارچوبی غیر از مفهوم اسطوره ای آنها ببینیم، موافق نیستم

برایتان روزهای رنگین و تندرستی آرزو می کنم
************'
آنچه که خواندید نامه دوم خانم عزیز و محترمی است که در پست قبلی صحبتش را کرده بودم. بعضی از دوستان منظور مرا از اشاره ی کوتاه به دوران کودکی ام را نگرفته بودند که امیدوارم با خواندن این نامه متوجه شده باشند. گرچه برخلاف برداشت این عزیز من نگفتم که هنوز خود را پایینی و دیگران را بالایی میدانم. بلکه منظورم بیشتر انتقاد به آنهایی است که خود را بالایی به حساب می آورند
اما درباره ی واژه هایی چون دوشیزه و باکره راستش منظور همانطور که ایشان اشاره کردند همان مفاهیم اسطوره ای این واژه ها می باشد و گرنه این اواخر در شب اول وصال همه دوشیزه و باکره اند حتا اگر هزار بار با دیگران شب های وصالی داشته باشند. آخر نرخ دوختن پرده ی بکارت پایین آمده و دیگه چیز لوکس و ویژه ی بالایی ها نیست. اما دید مردان بویژه آنهایی که خیلی "مرد" اند هنوز عوض نشده. به هر حال به دوستانی که علاقه مندند منظورم از این تابلوی گیل ماز را بهتر متوجه شوند توصیه می کنم به اینجا مراجعه و آن قسمتی که مربوط به فخرالدين اسعد گرگانی است را مطالعه نمایند و یا به اینجا سری بزنند