22/06/2007

نگاهی به پایین

روستای ما جایی پرت و دور از شهر , درون جنگل و پای البرز, جایی در شرق گیلان هست. بچه که بودیم نمی دانم چرا فکر می کردیم که شهری ها باید مهمتر و ارزش شان بیشتر از ما دهاتی ها باشه. البته کم پیش می آمد که یک شهری به ده ما بیاید. همسایه ما که با بچه هاش همبازی بودیم فامیل شهری داشتند که سالی یکی دو بار می آمدند پیش شان و چند روزی می ماندند. این بچه های همسایه ما که با هم رفیق بودیم تو این چند روزه نه تنها با ما حرف نمی زدند بلکه حتی نگاهمون هم نمی کردند. تمام وقت با بچه شهری فامیل شون که اسمش قلی بود بازی می کردند. آدم حسابمون نمی کردند. خیلی حسودی مون می شد. تنها موقع فوتبال با هم بودیم. ده دقیقه ای طول می کشید تا دو تا تیم درست کنیم, همه مون می خواستیم تو تیم قلی باشیم, فکر نکنید فوتبالش خوب بود نه, فقط چون شهری بود. اگر تو تیمش بودیم همه مون تا توپ را می گرفتیم سعی می کردیم سریع به او پاس بدیم. گل نزدن هاشو گردن ما می گذاشت و سرمان داد می زد. آدم حسابمون نمی کرد
ای میلی گرفتم از خانمی متشخص و معروف, شاید عده ای نشناسند اما روزنامه خوانها و مبتلایان به اینترنت حتمن می شناسند.کلی ذوق کردم , بالاخره یکی ما رو دید. حیف که در بخش کامنت ها ننوشت که حداقل تبلیغی برایم بشه. بعضی ها عجب قلمی دارند, آدم لذت می بره از خواندنش و گاهی هم عصبانی میشه, شاید از حسادت باشه. من بدبخت همانطور که در نوشته های قبلی ام می بینید یک مطلب ساده و روشن رو باید حداقل در دویست سطر توضیح بدم تا منظورم را برسونم. نمونه اش همین خواب ده دقیقه ای ام که کلی جان کندم و تازه خلاصه اش را تونستم در دویست و هفتاد سطر در "دو روز اول بعداز مرگم" برایتان تعریف کنم. در ده سطر از من تعریف کرد, لوس بازی ام در گذاشتن عنوان "جرات کرده و لینک دادند" را گوشزد کرد , "تعصبم" به استان و زبان را به انتقاد کشید , از محاسن کار در محدوده وسیعتر و جلب مخاطبان بیشترگفت, اشاره ای به نابودی جنگل گیلان و مازندران کرد و آرزوی دیدارمان در آن جنگل زیبا و همچنین گفت که لینک نمی دهم. عین نامه البته با حذف دو کلمه ای که نشان از هویت شان داشت را بخوانید

گرداننده گرامی گیل ماز
از اینکه سایت خود را برایم می فرستید خیلی ممنونم. می خواستم در سایت خودم لینک آن را بدهم. ولی راستش را بخواهید، من با تعصب نسبت به استان و زبان یا اشاراتی مانند «جرأت کرده و لینک داده اند» میانه ای ندارم چون دست و پای آدم را می بندند و در عین حال خودتان این احساس را تقویت می کنید که ممکن است یک نفر هم فقط به خاطر نشان دادن «جرأت» به شما لینک بدهد و نه اینکه واقعا در آن نکاتی سزاوار تأمل یافته باشد. و این در حالیست که سایت شما خیلی جالب است و من نمی فهممم چرا با یک سری مرزبندیها باید آن را محدود کرد. می توان در محدوده معینی البته کار کرد و در همه جای دنیا هم چنین چیزی معمول است ولی هیچ کس بر این محدوده مرتب تأکید نمی کند چرا که میل دارد هر چه بیشتر بر مخاطبانش افزوده شود حتی اگر گیلانی یا مازندرانی یا مثلا طرفدار محیط زیست یا زن یا کودک، یا چه می دانم، از یک لایه معینی که محدوده کار ما را تشکیل می دهد، نباشند.
برایتان آرزوی موفقیت می کنم و امیدوارم روزی همدیگر را در جنگل های گیل ماز که روز به روز از وسعتشان کاسته می شود ببینیم.
شاد و تندرست باشید


درباره ی عنوان لینک هایم "جرات کرده و لینک دادند" بگم که از اول هم فکر می کردم که کمی لوس هست. اما چاره ای نداشتم, راستش خیلی ها "جرات" نکردند لینک بدند یا حتا در پای نوشته ها کامنت شان را بنویسند اما میل می زدند و کلی تعریف می کردند و اصرار داشتند که پست های تازه را برای شان بفرستم. حالا این عنوان را برداشتم, البته نه برای اینکه نویسنده ی عزیز پیام بالا به من لینک بدهد. اما در رابطه با کار در محدوده معین بگم چیز غیرعادی در آن نمی بینم, هزاران انجمن, شورا, سازمان , جمع و تشکیلات و سایت در ایران و جارج هست که تک موضوعی بوده و برای حفظ یا اشاعه مورد خاصی فعالیت می کنند. مثلا تجمع برای سلامت تالاب انزلی, یا انجمن ممانعت از تخریب جنگل و الا آخر. زمانی که 120 هکتار جنگل سراوان رشت را برای ساختن مجتمع پتروشیمی و 18 هزار هکتار زمینهای شبه جزيره ميانكاله که پناهگاه حیات وحش هستند را به جهاد کشاورزی و استانداری و شرکت های توریستی واگذار کرده یا می فروشند چه کسی صدای اعتراضش بلند خواهد شد اگر گیل ماز ساکت بماند. همینطور است زمانی که عده ای وقتی مهمان شمال هستند از مهمان نوازی شمالی ها می گویند و دیگر وقتها مشغول توهین به شمالی ها با آن "جوک" های سادیستی و نانجیبانه ی شان. گیل ماز مجبور است و باید اینطور باشد
گیل ماز اینقدر کوچک و گمنام هست که می توان از جلویش رد شد و متوجه اش نشد , خیلی خوشحالم که این عزیز متوجه ام شد و برایم نامه نوشت , فروتنی اش را می رساند

6 comments:

Anonymous said...

سلام ناوران . چطوری؟
راستش اون قضیه ی جرات کردن و لینک دادن خیلی لوث بود . کار خوبی کردی که برداشتیش .

آن خانم هم مثل اینکه خیلی کارش درست بوده که اینطور از خود بی خود شدی !!
( شوخی کردم)

راستی داستان را چرا نیمه رها کردی؟
من نفهمیدم چه چیز را می خواستی برسانی .

کمی برایم توضیح بده .
خب مشکلی بوده که شاید همه ی ما در برهه ای از زندگی به نوعی با آن درگیر بودم .
یادم است این قضیه زمانی برایم اتفاق می افتاد که مهمانی از تهران برایمان می رسید .

همین است که الانم که الانه از شهر تهران و آدمهای مزخرفش بیزارم .
موقعیت های کاری متعددی را در تهران رد کردم . با حقوق ناچیز در زادگاهم (گیلان زمین ) می سازم و از آن خارج نیم شوم .

به هر حال بگذریم.

یه سر بهم بزن .
یه عکس گذاشتم . ببین.

خوش ببی

Anonymous said...

ناوران عزیز! مرحوم شیون می گوید
«تو پالوده پچی / قناد دست پنجه سوایه»
البته بهت بر نخوره. تو هم قشنگ می نویسی! من که خوشم میاد. ولی آن خانم لابد بهتر می نویسه. کار خوب کردن از پر کردن است. نا امید نشو ادامه بده. ضمنن منظور ایشان فکر نمی کنم این بود که تک موضوعی کار نکنی بلکه سعی کنی مخاطبان بیشتری را جلب کنی
باز هم بنویس
تی قربان

Anonymous said...

متن قلي تو دوست داشتم و بقيه رو نه.
خوب نوشتي. متاثر شدم. خوش باشي هم ولايتي.

Anonymous said...

گیل ماز جان میشه آذرس این خانم را برایم بنویسی؟
حسودی را بذار کنار و فکر های بد بد هم نکن

Anonymous said...

درود

افکارِ امروزت را راجع به زندگی با انگشتانت برايم بازگو کن .

www.life.die

Anonymous said...

سلام/خوبين شما
سر نزدين به گيلان بلاگ؟

آپم